ا‌ورازان

وبلاگ شهدای روستای اورازان

ا‌ورازان

وبلاگ شهدای روستای اورازان

ا‌ورازان

🌹بسم رب الشهدا🌹
___________________________________
شهید، باران رحمت الهی است که به زمین خشک جانها، حیات دوباره می‌دهد. عشق شهید، عشق حقیقی است که با هیچ چیز عوض نخواهد شد. ____________________________________
این وبلاگ را با کمک و حمایت پدرم ایجاد کردم تا بیشتر با زندگی پاک شهدا آشنا بشیم و بدانیم که این انقلاب حاصل تلاش و از خودگذشتی کسانی‌ست که از جان و مال خود گذشتند تا امروز بتوانیم زیر سایه امام زمان عج الله تعالی فرجه شریف زندگی با آسایشی داشته باشیم. تنها کاری که می‌توانستم در جبران خون شهدا انجام بدهم حفط حجاب و ساختن این وبلاگ بود. آقای من یا صاحب الزمان این وبلاگ را به ساحت نورانی شما تقدیم می‌کنم. باشد تا گوشه چشمی به ما داشته باشید.
سیده مهتا میراحمدی

کلمات کلیدی

اورازان وبلاگ شهدای روستای اورازان orazan روستای اورازان

۳۸ شهید روستای اورازان اورازان

اورازان شهدای روستای اورازان روستای شجره‌نامه اورازان سادات اورازان

اورازان

کرامات سید مرتضی میراحمدی اورازان عمو مرتضی

وبلاگ شهدای روستای اورازان. اورازان. شهدای روستای اوراطان. orazan

اورازان شهدای روستای اورازان کرامات سید مرتضی میراحمدی

آداب و رسوم سال تحویل اورازان.

سید علاءالدین و سید شرف‌الدین

سید مرتضی میراحمدی

شهید سید حفظ اله میر نورالهی

یادواره شهدای روستای اورازان

شهید «سیدعلی‌نقی حسینی‌پنجکی

مدرسه قدیمی اورازان

شهید سید عبداله میراحمدی

کرامات سید مرتضی میراحمدی قسمت۶

وصیتنامه شهید سید محمدعلی قادری 03 فروردین

وصیتنامه شهید سید محمدعلی قادری

وصیتنامه شهید

سید یحیی حسینی

شهید سیدفتح‌الله میرمجیدی

شهید سیدرحمت‌الله میرتقی

اپرازان

وصیتنامه شهید سید حسین میرنورالهی

کرامات سید مرتضی میراحمدی

شهید سید حسن میرنوراللهی

اورازان..

امامزاده سید علاءالدین و سید شرف‌الدین

تقدیم به شهدای روستای اورازان”

آداب و رسوم سال تحویل اورازان

آخرین مطالب

۲۹ مطلب در اسفند ۱۴۰۱ ثبت شده است

گروه دفاع مقدس«تیتریک»؛   نام: سید شعبان  فرزند: سید رمضان  تاریخ تولد: 1344/1/22  محل تولد: طالقان روستای اورازان  محل کار: دانشجوی علوم سیاسی  محل شهادت: دیوان دره استان کردستان  تاریخ شهادت: 21/5/62

نام: سید شعبان

فرزند: سید رمضان

تاریخ تولد: 1344/1/22

محل تولد: طالقان روستای اورازان

محل کار: دانشجوی علوم سیاسی

محل شهادت: دیوان دره استان کردستان

تاریخ شهادت: 1362/5/21

خاطره ای از شهید  پدر سید شعبان می گوید، وی قرار بود که مهرماه برای خدمت مقدس سربازی اقدام نماید و به همین سبب اقدام به ارسال دفترچه خدمت نموده بود، سید شعبان در تاریخ مردادماه و 2 ماه قبل از تاریخ اعزام به خدمت در حالی که به صورت داوطلب به جبهه رفته بود در دیوان دره به شهادت می رسد.

خاطره ای از شهید

پدر سید شعبان می گوید، وی قرار بود که مهرماه برای خدمت مقدس سربازی اقدام نماید و به همین سبب اقدام به ارسال دفترچه خدمت نموده بود، سید شعبان در تاریخ مردادماه و 2 ماه قبل از تاریخ اعزام به خدمت در حالی که به صورت داوطلب به جبهه رفته بود در دیوان دره به شهادت می رسد.

خصوصیات اخلاقی

مادر سید شعبان از خصوصیاتش فرزند شهیدش اینطور یاد می کند، پسرم از اعضای فعال بسیج بود، پسر بسیار زحمت کش، سخت کوش و قانعی بود، نماز اول وقتش هیچگاه ترک نمی شد و در انجام امور خیر همیشه پیش قدم بود، به عنوان فرزند بزرگ خانواده کمک حال پدرش بود و مدام احترام بزرگ تر خویش را نگه می داشت.

پدر شهید نیز در مورد خصوصیات اخلاقی فرزند شهیدش در تائید حرف های مادر سید شعبان فقط به همین جمله بسنده می کند که سید شعبان حق فرزندی را به طور کافی و وافی در حق ما به جا آورد. مادر شهید در ادامه ی این خاطره می گوید: پس شهادت فرزندم روزی متوجه شدم که زنگ منزلمان را می زنند وقتی به دم در رفتم متوجه شدم برای اعزام سید شعبان به سربازی آمده اند که به آنها گفتم کمی دیر آمدید پسرم چند ماه پیش به شهادت رسیده است.

آقا سید مرتضی، برادر سید شعبان در مورد وصیت نامه شهید به نقل از همرزمانش افزود: به علت حمله شبانه و عقب نشینی زود هنگام، وسایل به جا مانده از شهید مفقود شده به همین سبب وصیت نامه ای از شهید بر جای نمانده است.

 مادر شهید در ادامه ی این خاطره می گوید: پس شهادت فرزندم روزی متوجه شدم که زنگ منزلمان را می زنند وقتی به دم در رفتم متوجه شدم برای اعزام سید شعبان به سربازی آمده اند که به آنها گفتم کمی دیر آمدید پسرم چند ماه پیش به شهادت رسیده است.  آقا سید مرتضی، برادر سید شعبان در مورد وصیت نامه شهید به نقل از همرزمانش افزود: به علت حمله شبانه و عقب نشینی زود هنگام، وسایل به جا مانده از شهید مفقود شده به همین سبب وصیت نامه ای از شهید بر جای نمانده است.

شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات

وبلاگ شهدای روستای اورازان

 

۲۰ اسفند ۰۱ ، ۰۹:۴۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

آن شب در ماهتاب دل افروز شب گوسفندان را به چراگاه برده بودیم. من از جلوی گله می‌رفتم و مشهدی عباس رفیعی از عقب گوسفندان می‌امد که ناگاه در بیابان به چاهی عمیق به طول ۱۸متر می افتد و من هرچه منتظر ماندم خبری از مشهدی عباس نشد. پس از گذشت ساعاتی با خود پنداشتم شاید خسته شده و به چادر صحرایی برگشته و یا به منزل مراجعه کرده است، به هرحال خودش می‌آید. 

فردای آن روز وقتی اورا دیدم با گلایه گفتم: مشهدی لااقل خبر می‌دادی که می‌خواهی به منزل برگردی و مشهدی عباس چوپان در جواب با گریه گفت: ” دیشب وقتی از عقب گله می آمدم ناگاه به چاه عمیقی افتادم و در دم از هوش رفتم و پس از لحظاتی به هوش آمدم و وقتی فهمیدم که در چه مخمصه‌ای گرفتار شده‌ام با خود گفتم که من در این چاه خواهم مُرد. چون نه کسی صدایم را می‌شنود و نه کسی از این چاه خبر دارد. پس یا ابالفضلی گفتم و دوباره از هوش رفتم. در عالم بی هوشی دیدم که سه نفر سید نورانی به سمت من می‌آیند که اولی که جلوتر از آن دو نفر دیگر بود قامتی بلند و رشید داشت و دومی را هم شناختم چون سید مرتضی بود اما نفر سومی را نشناختم. سیدی که جلوتر از همه بود به سمت من آمد و فرمود: هرچه که نذر ما کرده بودی، به این سید( اقا سید مرتضی) بده!” عرض کردم اقاجان من نذر حضرت ابالفضل کرده‌ام و ایشان دوباره تکرار کردند:” گفتم که نذرت را به این سید بده” ناگهان مثل کسی که از خواب پریده باشد چشم گشودم و دیدم که در کنار چاه روی زمین افتاده‌ام و اصلا نفهمیدم که چگونه و چه کسی مرا نجات داده است” پس از این ماجرا هردو با ذکر یا جدّ سیّد مرتضی غرق در اشک و گریه شدیم. این حکایت را تمامی اهالی شنیده اند و می‌دانند. 

  نام ابالفضل شفای دلست     

 ذکر گره واکن هرمشکل‌ست 

ذکر ابالفضل چه ها می‌کند

هرچه که درد است دوا می‌کند

سکه‌ی او سکه‌ی رایج شده

بر همگان باب حوائج شده

 

منبع: کتاب خورشید اورازان. به نقل از خاطرات رحیم الله ابایی و مشهدی عباس رفیعی 

وبلاگ شهدای روستای اورازان

۲۰ اسفند ۰۱ ، ۰۹:۴۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

انگور خودش می آید

زمستان سختی بود، من مشغول پارو کردن برف‌های روی بام بودم. سید هم داشت حیاط را پارو می‌کرد. از پشت بام آمدم پایین و گفتم: اقاجان شما بفرمایید داخل زیر کرسی من خودم همه جارا پاک می‌کنم. و بعد از اتمام کار هردو زیر کرسی نشسته و مشغول صحبت و چای خوردن شدیم. ناگهان سید رو به همسرش کرد و فرمود: “عروسم قدری انگور نداری برایم بیاوری؟ آخر دهانم تلخ شده” و همسر در کمال تعجب گفت: آقا سید الان مگر انگور پیدا می‌شود؟ در این برف و بوران حتی قاطر هم نمی‌تواند در جاده حرکت کند. تازه فکر نکنم در شهر انگور هم پیدا شود. و سید یا لبخندی شیرین به او جواب داد.” “شک نکن انگور خودش می‌آید” 

فردای آن روز برف بیشتری آمده بود و من مجددا مشغول پارو کردن برف‌ها بودم که دیدم آقایی از روی قاطری سپید پیدا شدند و به سمت خانه‌ی ما می‌آمدند. جلوتر که آمدم دیدم اقای رضوی زاده بازرس کل مدارس طالقان هستند که همسرشان از ارادتمندان سید مرتضی و نیز از اهالی روستای کَش طالقان بود. منزل آنها در تهران بودو گاهی برای سرکشی به طالقان می‌آمدند. اقای رضوی زاده از روی قاطر پیاده و شده پرسید: آقا سید مرتضی هستند؟ جواب دادم: بله الان زیر کرسی نشسته اند. سپس ایشان از من خواستند که دو جعبه‌ی بسته بندی شده را از مردی که با قاطرهایش اقای رضوی زاده را آورده بود تحویل بگیرم و از آن من مرد تشکر کنم و بعد هردو داخل خانه شدیم.

اقای رضوی زاده پس از حال و احوال پرسی با سید گفت: من می‌خواهم به زیارت امامزاده سید شرف الدین و سید علا الدین بروم و زود بر می‌گردم. پس از اینکه اقای رضوی زاده برگشتند خطاب به همسرم گفتند: خانم پس چرا آن تبرکی هارا باز نمی‌کنید؟ آنهارا به سفارش همسرم جهت نذر به محضر اقا سید مرتضی از تهران اوردم. پس از بازکردن در کارتن‌ها خانم شگفت‌زده و با حیرت فراوان رو به ما کرد و گفت: الله اکبر قربان جدت سید مرتضی همین دیروز بود که شما از من انگور خواستید و من گفتم که الان مگر انگور پیدا می‌شود. و شما فرمودید شک نکن انگور خودش می‌آید. حالا از لطف جدتان انگور با پای خودش به واسطه‌ی اقای رضوی زاده آمده است.

به نقل از سید نظام میراحمدی فرزند ارشد اقا سید مرتضی میراحمدی

سید مرتضی میراحمدی اورازان

 

کرامات سید مرتضی میراحمدی قسمت چهارم

وبلاگ شهدای روستای اورازان

۲۰ اسفند ۰۱ ، ۰۹:۴۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

تابلوی ورودی و عکس ۳۸ شهید روستای اورازان

 

شهدای روستای اورازان

۲۰ اسفند ۰۱ ، ۰۹:۳۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

طبیعت پاییزی و بکر روستای اورازان

 

طبیعت پاییزی و بکر روستای اورازان

طبیعت پاییزی و بکر روستای اورازان

۲۰ اسفند ۰۱ ، ۰۹:۳۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

نمایی نزدیک از بازسازی امامزاده اورازان

امامزاده سید شرف الدین و سید علاالدین

 

اورازان

اورازاناورازان

۲۰ اسفند ۰۱ ، ۰۹:۳۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

از بچگی با هم بودیم. با هم رفاقت داشتیم. تا اینکه به خاطر نقل مکان هر دو به سمتی رفتیم و از هم جدا شدیم. دیگر همدیگر را ندیدم تا زمان جبهه که من به لشکر ۲۷ حضرت رسول رفتم و ایشان را دیدم. 

عملیات ولفجر ۸ بود که لشکر ۲۸ کربلا خط شکن بود و لشکر ۲۷ ماموریت عبور از خط و تصرف پایگاه‌های موشکی را داشت. تا بعد از تصرف کارخانه نمک و تصرف پل وقتی از خط گذشتیم و نیروهارا به آن ور خط بردیم. در حال هماهنگی‌های کارهای فرهنگی بودم که سید شمس‌علی را دیدم. او معاون و مسئول تدارکات لشکر بود و برای پشتیبانی عملیات آماده بود. 

تقریبا وسطای عملیات بود که پایگاه موشکی را گرفتیم و در حال گرفتن کارخانه نمک بودیم و در این حین سید را دیدم. رفتم سراغش برای مهمات و آمبولانس و انتقال مجروحین که بیشتر از تغذیه به آنها احتیاج داشتیم. چون هنوز پلی زده نشده بود. 

دیدم سید یک موتورسیکلت را خورجین گذاشته و مهمات و غذا را در آن گذاشته و به خط برده و آورده. من تا رسیدم او هم تازه رسیده بود. بعد از سلام و احوال پرسی گفت: عمو اینجا چه می‌کنی؟ قضیه را برایش گفتم. او گفت حالا بیا بنشین یه چای بخوریم. چای را که خوردیم بی مقدمه گفت: “عمو دیگه می‌خوام شهید بشم” دیگه خسته شدم. بهش گفتم آخه این چه حرفیه داری می‌زنی؟ الان اینجا توی این وضعیت حداقل مجروحین به تو نیاز دارندباید پشتیبانی بشن. البته واقعیتش چون سید در جمع‌های خودمانی کمی شوخ طبع بود، اصلا نمی‌خواستم حرفش را باور کنم. پیش خودم می‌گفتم: حتما می‌خواهد یک دعایی پیش خودش کند و این حرف هارا می‌زند. وقت خداحافظی دوباره گفت: عمو خیلی خسته شدم دعا کن شهید بشم. من شهید می‌شم اما تو دعا کن شهید بشم. این جمله را که می‌گفت می‌خواهم شهید بشم یک طوری بود. بهش یه نگاهی کردم و خداحافظی کردم و به خط برگشتم.

مدتی که گذشت شنیدم عقبه را بمباران کردند. به دلم افتاد برگردم. وقتی برگشتم دیدم بچه‌ها تا من را می‌بینند هرکدام به سمتی می‌روند تا با من رو به رو نشوند. تا دیدم این طوریست یک بسیجی را دیدم و ازش پرسیدم سید شمس‌علی کجاست؟ کمی نگاهم کرد و پرسید فامیلشونی؟ گفتم بله. گفت نمی‌دانم کجاست. گفتم حالا که نمی‌دانی کجاست بگو کجا می‌توانم پیدایش کنم؟ جواب درستی نداد.

رفتم‌جلوتر و دیدم هرکس به سمتی می‌رود. دیگر کفری شدم گفتم بابا من با سید کار دارم بگین کجاس؟ یکی از بچه‌ها جلو آمد بغلم کرد و گفت سید شهید شد. گفتم کی؟ گفت توی بمبارانی که شد. سراغ پیکرش را گرفتم که گفت برای تشییع بردنش. 

بین دیدار ما شاید ۲۴ ساعت هم نشده بود. آنها وقتی یک چیزی را از خدا می‌خواستند حتما اجابت می‌شد. اما ما…..

خاطره‌ای از شهید سید شمس‌علی میرنوراللهی از زبان سردار سید حمزه میرتقی 

شهید سید شمس علی میرنوراللهی

۲۰ اسفند ۰۱ ، ۰۹:۳۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

یکی از دوستان نقل می‌کرد که من حدود صدبار به مشهد مقدس مشرف شدم و بار آخری که می‌خواستم به زیارت ثامن‌الحجج نائل شوم، تقریبا دو سه سال قبل از ارتحال آقا سید مرتضی بود که زیارت امام هشتم نصیبم شد.

وقتی وارد حرم شدم و گنبد آقا را نظاره کردم، به دلم افتاد که خدایا می‌شود من صورت امام رضا را زیارت کنن و ببینم که اقا چه شکلی دارد؟

چون خیلی مشتاق بودم که بدانم این عکس ها و تمثال‌هایی که از امام رضا علیه‌السلام موجود است، چقدر به ایشان شباهت دارد. بالاخره پس از زیارت شب اول، خطبه‌ای خواندن و پس از وضو گرفتن به مسافرخانه برگشتم تا استراحت کنم. تا ساعت سه و نیم شب خوابم نمی‌برد و فقط به این فکر بودم که آیا می‌شود من چهره‌ی واقعی امام را ملاقات کنم؟ در این فکر بودم که بالاخره به خواب رفتم.

آن شب در عالم خواب مکاشفه‌ای شد و دیدم در سر چارچوب در ورودی یک شاهزاده بلند که انگار مثل دو کوه بلند باشد و در پشت آن چیری مثل سد قرار گرفته باشد، سید نورانی و خوش چهره ایستاده که من از فرط شعاع نور صورتش، چشم‌هایم را به زمین می‌دوختم و یارای مستقیم نگاه کردن به صورت پر فروغ ایشان را نداشتم.

آن سید مرا به اسم خطاب کرد و فرمود: ” محمداقا” عرض کردم:” بله آقا جان” فرمود:” پشت سر من به آن کوچه نگاه کن” و وقتی من به آن کوچه‌ای که به یکباره در مقابل دیدگانم ظاهر شد، نگریستم و دیدم که سید مرتضی اورازانی در آن قدم می‌زند و سیر می‌کند و آن سید دوباره ادامه داد:” آری این سید از فرزندان امام رضا علیه السلام است، اگر می‌خواهی بدانی شکل و قیافه‌ی حقیقی امام رضا چگونه است، به صورت و شمایل سید مرتضی نگاه کن، ” چون سید مرتضی شبیه امام رضا است." 

برگرفته شده از کتاب خورشید اورازان

به نقل از خاطرات حاج محمد اقای علی نژاد از اهالی تبریز ساکن حصارک کرج

سید مرتضی شبیه امام رضا است

۲۰ اسفند ۰۱ ، ۰۹:۳۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

امروز قسمت شد تا به زیارت خانم حضرت معصومه مشرف شویم. در حال تدارک وسایل سفر بودم که چشمم به عکس سید مرتضی افتاد. تصمیم گرفتم که عکس‌شان را همراه خود ببرم تا در کنار حرم منور حضرت معصومه به نیابت از عمو مرتضی و شهدای روستای اورازان زیارت کنم.

خوشا به سعادت آنان که در کنار  اهل بیت و اولیا خدا محشور شده‌اند.

این عکس به یادگار از زیارت نیابتی امروز.

شهدا نام شهدا همیشه زنده می‌ماند.

زیارت نیابتی

 

۲۰ اسفند ۰۱ ، ۰۹:۳۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

شهید سید ذبیح الله میرکلبعلی

نــام : سیدذبیح اله

نـام خـانوادگـی :میرکلبعلی

نـام پـدر :سیدسیف اله

تـاریخ تـولـد :۱۳۴۳/۱۱/۲۰

مـحل تـولـد :البرز - ساوجبلاغ - شهرجدیدهشتگرد

سـن :۱۹ سـال

وضـعیت تاهل :مجرد

شهید سید ذبیح الله میرکلبعلی

وصیتنامه شهید سید ذبیح‌الله میرکلبعلی

آنکس که به من جان داد. اینک جان مرا خریده و من هم با کمال میل جانم را فروختم و به سوی خدا بازمی‌گردم. بدانید که کورکورانه راه امام و شهدا را انتخاب ننموده‌ام. و کسی مرا مجبور به رفتن به این راه نکرده است.

شما مرا از دست نداده‌اید، بلکه هدیه نموده‌اید. محرومین را فراموش نکنید، و از آنها دفاع کنید. دوست و دشمن خود را بشناسید تا رستگار شوید.

مزار شهید سید ذبیح میرکلبعلی

مزار شهید سید ذبیح‌الله میرکلبعلی

🔶️🔶️🔶️🔶️🔶️🔶️

شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

وبلاگ شهدای روستای اورازان

۱۹ اسفند ۰۱ ، ۱۷:۵۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر