ا‌ورازان

وبلاگ شهدای روستای اورازان

ا‌ورازان

وبلاگ شهدای روستای اورازان

ا‌ورازان

🌹بسم رب الشهدا🌹
___________________________________
شهید، باران رحمت الهی است که به زمین خشک جانها، حیات دوباره می‌دهد. عشق شهید، عشق حقیقی است که با هیچ چیز عوض نخواهد شد. ____________________________________
این وبلاگ را با کمک و حمایت پدرم ایجاد کردم تا بیشتر با زندگی پاک شهدا آشنا بشیم و بدانیم که این انقلاب حاصل تلاش و از خودگذشتی کسانی‌ست که از جان و مال خود گذشتند تا امروز بتوانیم زیر سایه امام زمان عج الله تعالی فرجه شریف زندگی با آسایشی داشته باشیم. تنها کاری که می‌توانستم در جبران خون شهدا انجام بدهم حفط حجاب و ساختن این وبلاگ بود. آقای من یا صاحب الزمان این وبلاگ را به ساحت نورانی شما تقدیم می‌کنم. باشد تا گوشه چشمی به ما داشته باشید.
سیده مهتا میراحمدی

کلمات کلیدی

اورازان وبلاگ شهدای روستای اورازان orazan روستای اورازان

۳۸ شهید روستای اورازان اورازان

اورازان شهدای روستای اورازان روستای شجره‌نامه اورازان سادات اورازان

اورازان

کرامات سید مرتضی میراحمدی اورازان عمو مرتضی

وبلاگ شهدای روستای اورازان. اورازان. شهدای روستای اوراطان. orazan

اورازان شهدای روستای اورازان کرامات سید مرتضی میراحمدی

آداب و رسوم سال تحویل اورازان.

سید علاءالدین و سید شرف‌الدین

سید مرتضی میراحمدی

شهید سید حفظ اله میر نورالهی

یادواره شهدای روستای اورازان

شهید «سیدعلی‌نقی حسینی‌پنجکی

مدرسه قدیمی اورازان

شهید سید عبداله میراحمدی

کرامات سید مرتضی میراحمدی قسمت۶

وصیتنامه شهید سید محمدعلی قادری 03 فروردین

وصیتنامه شهید سید محمدعلی قادری

وصیتنامه شهید

سید یحیی حسینی

شهید سیدفتح‌الله میرمجیدی

شهید سیدرحمت‌الله میرتقی

اپرازان

وصیتنامه شهید سید حسین میرنورالهی

کرامات سید مرتضی میراحمدی

شهید سید حسن میرنوراللهی

اورازان..

امامزاده سید علاءالدین و سید شرف‌الدین

تقدیم به شهدای روستای اورازان”

آداب و رسوم سال تحویل اورازان

آخرین مطالب

۱۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «۳۸ شهید روستای اورازان اورازان» ثبت شده است

شهید سید عبدالله میراحمدی

شهید سید عبداله میراحمدی فرزند ماشاءالله در سال 1342 در طالقان چشم به جهان شگود. او در تاریخ 24/4/61 در حمله رمضان در منطقه عملیاتی شلمچه به مقام شامخ شهادت رسید.

 

وصیتنامه شهید سید عبدالله میراحمدی

وصیتنامه شهید سیدعبدالله میراحمدی

«بسم الله الرحمن الرحیم»

بنام خداى حاضر و بنام خداى خون و شهادت و بنام خداییکه دین او شهادت براى مردم در راهش دارد. بنام او وصیتنامه‌ام را به شرح زیر مى‌نویسم:

 اعتقاد به اینکه او تنها خداى روى زمین و آسمان و خداى یکتا است و تمام پیامبران که از طرف او براى هدایت مردم روى زمین آمده‌اند و آخرین آنها حضرت محمد صلى الله علیه و آله مى‌باشد و اعتقاد به دوازده امام صلوات الله علیهم و معاد و چیزهایى که از طرف او آمده همه اینها برحق است.

و تنها دین راستین اسلام است که بشر را رستگار میکند و انسان را به تکامل میرساند اما بعد هدف از رفتن به جبهه خدمت به اسلام و یارى نمودن حسین زمان خمینى کبیر که به نداى (هل من ناصر ینصرنى) او جواب مثبت داده باشم و چه خوب راهى است. راهى است که منادیش حسین علیه السلام است که به ما مى‌آموزد در برابر ظلم باید ایستاد و تا آخرین نفس (نه) گفت هر چند ممکن است لطماتى از نظر مادى و اقتصادى وارد شود ولى باشد این راه راهى است که فلسفه‌اش فلسفه خون و شهادت است و پرچمدارش حسین ابن على علیه السلام است که در برابر ظلم یزید لعنت الله علیه تا آخرین نفس جنگید.

و (نه) که سمبل مقاومت در برابر ظالمان بود را بر زبان راند و ما که پیرو مکتب حسین (ع) هستیم باید در برابر ظلم یزید و یزیدیان زمان یعنى صدام و صدامیان و امریکاى جنایتکار حسین گونه تا آخرین نفس بجنگیم و چون ما برحق هستیم پیروزى از آن ماست.

و الان که این کشور یک کشور اسلامى است جنایتکاران جهان براى اینکه اسلام در این کشور تحقق پیدا نکند دست به انواع حقه‌ها و حیله‌ها زده‌اند که آخرین آنها حمله نظامى بوسیله صدام است ولى همه اینها بدانند ملت ایران بهترین چیز را شهادت میداند و در راهش همه چیز را میدهد و تمام این ملت همه طالب شهادت هستند.

و من براى تحقق اسلام به جبهه میروم اگر شهید شدم زهى سعادت و امیدوارم به فضل خدا این سعادت نصیب ما بشود و خون ناقابلى که دارم در این راه بدهم و ان شاءالله جمهورى اسلامى تبلور یابد.

در آخر و صیتنامه از پدر و مادرم مخصوصا مادرم که عمرى را براى من زحمت کشیده میخواهم که اگر بدى از من دیده‌اند ببخشند.

به امید پیروزى اسلام بر تمامى کفر

وصیتنامه شهید سید عبدالله میراحمدی

مزار شهید سید عبدالله میراحمدی در قم می‌باشد.

امشب شب جمعه یادی کردیم از این شهید بزرگوار. باشد که ایشان مارا نزد امام حسین علیه السلام یاد کنند.

شادی روح شهید سید عبدالله میراحمدی و شهدای روستای اورازان صلوات

 

ویرایش...

۲۷ مرداد ۰۲ ، ۱۱:۵۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
 
 

نــام :سیدمحمدعلی نـام خـانوادگـی :قادری نـام پـدر :سیدشعیب تـاریخ تـولـد :۱۳۴۵/۰۱/۱۵ مـحل تـولـد :کرج سـن :اطـلاعاتی مـوجود نـیست دیـن و مـذهب :اسلام - شیعه وضـعیت تاهل :مجرد شـغل :اطـلاعاتی مـوجود نـیست مـلّیـت :ایرانی دسـته اعـزامـی :اطـلاعاتی مـوجود نـیست مسئولیت نظـامی :اطـلاعاتی مـوجود نـیست درجـه نظـامی :اطـلاعاتی مـوجود نـیست تـحصیـلات :ابتدایی

نــام :سیدمحمدعلی

نـام خـانوادگـی :قادری

نـام پـدر :سیدشعیب

تـاریخ تـولـد :۱۳۴۵/۰۱/۱۵

تاریخ شهادت: ۶۱/۱۰/۲۲

تاریخ دفن: ۷۳/۴/۲

محل شهادت: فکه

مـحل تـولـد :کرج

وضـعیت تاهل :مجرد

 

وصیتنامه شهید بزرگوار سیدمحمدعلی قادری

ای امت مسلمان برای فرج امام زمان دعا کنید. برای رهبر کبیر انقلاب دعا کنید.

در نماز جمعه شرکت کنید. مساجد را خالی نگذارید که به گفته امام مساجد سنگر است.

خواهران حجاب خود را حفظ نمایید 

امشب این شهید بزرگوار را یاد کردیم. باشد که ایشان نزد امام حسین علیه السلام مارا یاد کنند.

 

 

۱۰ خرداد ۰۲ ، ۱۱:۲۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

شهید سید فتح‌الله میرمجیدی

امروز به مناسبت سی‌وششمین سالگرد شهادت

🌹شهید بزرگوار سیدفتح‌الله میرمجیدی 🌹

وصیتنامه کامل ایشان را در وبلاگ می‌گذارم. حال‌هوای روزی که شهید این وصیتنامه را نوشته است. دقیقا حال‌وهوای ماه رمضان و شب‌قدر را دارد. ان‌شالله این شهید مارا مورد شفاعت خود قرار دهد. در ادامه وصیتنامه شهید را بخوانید.

 

وصیتنامه شهید سید فتح‌الله میرمجیدی

وصیتنامه شهید سید فتح‌الله میرمجیدی

خدایا مرگ ما را شهادت در راهت قرار ده. بارلها تو رحمانی و رحیمی، غفوری، عادلی ما به بخشندگی‌ات چشم به عطوفتن و به آمرزشت امید بسته ایم. ولی به عزت و جلالت قسم که با من نه با عدالت بلکه با مهرت رفتار کن…

  خدایا به فریادم برس چگونه می خواهم در حضورت جواب این همه گناه را بدهم.

یارب یک لحظه ما را به حال خود وامگذار.

لحظه ای که آشنا از آشنا،دوست از دوست، والدین از فرزندان، فرزندان از والدین می گریزند به فریاد دلم رس.

خدایا مارا عامل به گفتارمان قرار ده…

بارها گفته ام ایاک نعبد و ایاک نستعین…

آیا دروغ نگفته ام…

خدایا از این نمازها به توپناه میبرم…

خواهران حجاب تان را حفظ کنید. نشود که دل امام زمان از بد حجابی شما خون شود…

 

این شهید در اوج جوانی در ۲۰‌سالگی شهد شیرین شهادت را در شلمچه کربلای ۸ نوشیدند.

 

هدیه کنیم صلواتی برای شادی روح شهید بزرگوار سیدفتح‌الله میرمجیدی…

روحش شاد و یادش گرامی…

خوش به سعادتت شهید… سلام مارا به امام زمان برسان…

ما امروز شمارا یاد کردیم شما هم امشب در شب قدر مارا یاد کنید و برایمان دعا کنید.

همانا که خداوند در قرآن فرمودند: شهدا زنده‌اند و نزد ما روزی داده می‌شوند.🌹

وبلاگ شهدای روستای اورازان

 

۱۰ خرداد ۰۲ ، ۱۱:۲۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

شهید سید رحمت الله میرنقی 

 وصیتنامه شهید سید رحمت‌الله میرتقی

هنگام ناراحتی خدا را بیاد آورید، نکند در برابر مردم، امت شهید پرور، خانواده و خانواده شهدا گریه و زاری بکنید. خواهرانم حجاب خود را حفظ کنید زیرا حجاب شما مشت محکمی بردهان دشمنانان اسلام می‌باشد.

کتاب‌های شهید مطهری و شهید بهشتی را زیاد بخوانید، دعای کمیل و نماز جمعه زیاد بروید و به نماز اهمیت بدهید. همیشه و در همه جا از امام و دولت مکتبی و رئیس جمهور مکتبی و رئیس مجلس مکتبی دفاع کرده و از آنان پشتیبانی نمائید و به حزب جمهوری اسلامی کمک کرده تا آن زمان که در خط ولایت فقیه باشند از آنان دفاع کرده و اگر کمکی توانستید بکنید به این حزب نیز کمک نمائید افراد و دوستان و فامیل‌های که در خط این انقلاب نیستند حق شرکت در تشیع جنازه مرا ندارند و همیشه در کارهایتان خدا را در نظر بگیرید.

شهید سید رحمت الله میرنقی

و چند سخن با برادران بسیجی: برادرانم آنقدر دوستتان داشتم که حدی برایش نیست من به شما رزمندگان افتخار می‌کنم و تا آنجایی که در قدرت و توان داشتم سعی کردم کمبودهای تدارکاتی را با کمک دیگر برادران جبران نمایم ولی اگر کمبود‌های بود بخاطر جنگ بود میدانم از من ناراحت هستید ولی تقصیر من نبود این مسئولین سپاه کرج بودند که زیاد اهمیت به تدارکات بسیج نمی‌دادند.

شهید سید رحمت الله میرنقی

بهرحال از تمام برادران می‌خواهم که مرا ببخشند و مرا حلال کنند و به آنانی که دائما از شما انتقاد غیر اصولی می‌کنند، می‌پرسم کدام شب آمدند و در محل‌هاشان پست می‌دادید و از سرما می‌لرزیدید.

کدامیک از آقایان از بستر گرم و نرم بیرون آمدند و به شما که در پایگاه‌ها پست می‌دادید، کمک کردند؟ و حالا آمده‌اند و چیزی هم از شما طلبکار می‌باشند و همیشه سعی می‌کنند شما را خوار و ذلیل کنند.

شهید سید رحمت الله میرنقی

به برادران روحانی ناظر می‌گویم اگر شما هفته‌ای یک شب در همان پایگاه پست بدهید چنان برادران بسیجی نیرو می‌گیرند، چنان خوشحال می‌باشند که حد و حسابی ندارد.سخنم به مردم حزب الله است که حداقل از نظر مادی به پایگاه‌های بسیج کمک نمائید، برادران پاسدار سخنم با شماست ترا بخدا به این برادران بسیجی بیشتر احترام بگذارید و بیشتر به آنان کمک کنید.

شهید سید رحمت الله میرنقی

حداقل هفته‌ای یکبار در محل خودتان با برادران بسیجی پست بدهید و آنان را در هر حال کمک کنید و به خانواده شهدا بیشتر سرکشی نمائید و به پای درد و دل برادران بسیجی بنشینید و آنان را کمک نمائید و سخنی با برادران مسئول سپاه کرج دارم، برادران عزیز بیشتر بفکر برادران بسیجی باشید و فقط انتظار اعزام به جبهه و شهید شدن از آنان نداشته باشید. حداقل مقداری هم به درد آنان برسید و کمبود آنان را تا حد ممکن برطرف نمائید.

شهید سید رحمت الله میرنقی

 توصیه شهید به رفتن نماز جمعه

 

 

شب جمعه یادی کردیم از شهید سیدرحمت‌الله میرتقی. باشد که ایشان شب جمعه و در سومین شب قدر مارا نزد اباعبدالله یاد کنند.

 

برای شادی روح شهدای روستای اورازان علی‌الخصوص شهید میرتقی صلوات

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

۱۰ خرداد ۰۲ ، ۱۱:۲۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سیدحسین میرنوراللهی،یکم فروردین ۱۳۳۸، در روستای اورازان از توابع شهر ساوجبلاغ به دنیا آمد. پدرش سیدولی‌محمد، کشاورز بود و مادرش سیده‌سلیمه نام داشت.

تا سوم متوسطه درس خواند. سال ۱۳۵۹ ازدواج کرد و صاحب دو دختر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. هفتم اردیبهشت ۱۳۶۵، در فاو عراق بر اثر اصابت ترکش خمپاره به سر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای شهر آبیک واقع است.

قسمتی از وصیتنامه شهید سید حسین میرنورالهی

 

پدر و مادر عزیز من در زندگی شما را خیلی ناراحت کردم و اکنون که عازم جبهه جنگ هستم قدر شما را فهمیده ام.

پدر و مادر عزیز میدانم که سخت است ولی اگر من کشته شدم از شما میخواهم که برای من گریه نکنید چون اگر خدا قبول کند شهید هستم و کسی که شهید میشود تازه اول زندگی خود را شروع کرده و آنهم در نزد خدا.

پدر و مادر عزیز من در زندگی به شما خیلی زجر رساندم مرا ببخشید و از شما میخواهم که برای من از تمام دوستان خویشان و آشنایان رضایت طلب کنید.

خواهران و برادران عزیز از تمام شما میخواهم که مرا ببخشید خواهران عزیز مواظب فرزندان خود باشید و سعی کنید آنها را افرادی مومن و معتقد به قرآن و اسلام بار بیاورید که این فرزندان هستند که آینده ساز این انقلاب هستند.

شما ای همکاران عزیز از شما میخواهم که مرا ببخشید و در سنگر محل کارتان با شیطان و اعمالش مبارزه کنید و خلاصه ای مردم شهید پرور زواره به هر صورت اگر چیزی از من دیده اید مرا ببخشید.

به امید پیروزی هر چه زودتر حق بر باطل ؛ از خانواده عزیزم می‌خواهم که بعد از شهادتم لوازم و و وسایل خانه تعلق به همسرم دارد و حقوق و مزایای مرا به پدر و مادر عزیزم بدهید و ایشان هر طور صلاح دانستند صرف کنند.

امروز سالروز شهادت سید حسین میرنورالهی است.

برای شادی روح این شهید بزرگوار صلوات.

ما یادشان کردیم باشد ایشان هم مارا نزد اربابشان یاد کنند.

اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم.

 

۱۰ خرداد ۰۲ ، ۱۱:۲۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

شهید سید حسن میرنوراللهی

 

قسمتی از گفت‌گوی جانباز سیدسیف‌الله میرنورالهی برادر شهید سید حسن میرنوراللهی👇

بعد از حضور ما در منطقه، دستور رسید باید برای عملیات فتح‌المبین آماده شویم. رزمندگان واقعاً حال و هوای معنوی خاصی داشتند.

موقع عملیات این حالات بیشتر می‌شد. عده‌ای مشغول نوشتن وصیتنامه شدند.

شب قبل از عملیات برادرم سیدحسن گفت: “دیشب خواب دیدم به جایی می‌روم که دوتا از خواهرهایمان که در کودکی از دنیا رفته‌اند، آنجا هستند. جای خیلی زیبایی بود.”

من خیلی به خواب او اعتنا نکردم، اما بعد‌ها فهمیدم که آن خواب از شهادتش خبر می‌داد.

🔸️🔸️🔸️

شهادت سید حسن میرنوراللهی چگونه بود؟

نیمه‌های شب بود که بیدارباش زدند و گفتند هر چه زودتر سوار کامیون‌ها شوید. همه ما با شور و ذوق زیادی آماده شدیم و از یکدیگر حلالیت طلبیدیم و خداحافظی کردیم.

من و سیدحسن با هم بودیم. آقای عابدینی هم فرمانده دسته ما بود. منطقه عملیاتی ما تپه سبز بود.

وقتی به محل مورد نظر رسیدیم، عملیات فتح‌المبین با رمز یازهرا (س) شروع شد. درگیری شدیدی رخ داد که یکی از تانک‌های ما هم هدف آتش دشمن قرار گرفت.

در حال پیشروی بودیم که تک‌تیراندازان بعثی چند تن از آرپی‌جی‌زن‌های ما را هدف قرار دادند و شهید کردند.

من و سیدحسن و فرمانده دسته در یک شیار بودیم.

💠 ناگهان تیری به سر سیدحسن اصابت کرد. سه بار گفت: «یا امام زمان (عج)». او را در آغوش گرفتم و در همان لحظه به شهادت رسید.

 

مزار شهید سید حسن میرنوراللهی واقع در روستای اورازان در کنار بارگاه امام‌زادگان سید علاالدین و سید شرف الدین می‌باشد. فرزندشان نیز در کنار پدرش آرمیده است.

گفتنی است که ایشان برادر دوقلو شهید سید حسین میرنوراللهی است.

شادی روح شهید سید حسن میرنوراللهی و شهدای روستای اورازان صلوات

باشد که ایشان امشب مارا نزد امام حسین علیه السلام یاد کنند.

 

۱۰ خرداد ۰۲ ، ۱۱:۱۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

 

توُ دَبُستان(تاب بازی)

یکی ازخاطره انگیزترین مراسم عید، توُدَبستان است که یکی دو روز قبل ازعید شروع میگرده، تا سیزده بدر ادامه داره. توُ باخوردُن بیشتر به دخترا تعلق داشت که باچند لایه ریسمیان یا تُناف، به یکی از شاخه محکم درخت گردو که کمی هم افقی باشد می‌بستند.

خُراسانیَک، درختی در باغان است که همه اورازانیا آن‌را می‌شناسند ومی‌تونم بگم ۹۰ درصد پسر، دخترای دهه، ۵۰ و۴۰ به قبل،  از این درخت تاب خوردند.


دخترا به نوبتی تاب میخوردند با کمک یکی از دوستان کمی هول می‌خورد و بقیه کار تاب راباید خودش انجام میداد،که با هر رفت وبرگشت و با تکان دادن بدن خود وجلو،عقب دادن پا و شکم، مسیر تاب را بیشتر میکرد. به این حرکت (وَکشیَن) می‌گفتند.

باید اینقدر وِمیکشی تا به حداکثر دور میرسید، گاهی این تاب به‌قدری دور می‌گرفت که این تاب تقریباً افقی میشد.


این حالت لذت‌بخش‌ترین قسمت تاب است. اینجا بود که شوخی وشیطنت بعضیا گُل میکرد وتیکه چوبی بر میداشت وبه شخصی که بالای تاب بود میزد ومیگفت: بَگو نومزُت کیه؟ طرف با گفتن اسم نامزدش، بقیه با،شول،کشیدن
هلهله وغوغایی به پا میشد، بعضی مواقع هم کسی که بالای تاب بود و کتک میخورد،میگفتند:  گو نومزُت کیه؟” اگه نامزد نداشت ولی تو دلش کسی را که میخواست، اسم آنطرف را به زبان میاورد که این پیام غیر مستقیم به طرف میرسید.

تا زمانیکه دخترا مشغول تاب خوردن بودند،پسرا، سراغ تاب نمی‌رفتند، مگر اینکه ازپسرا، خواهرش توی جمع دخترا باشه،که بااین واسطه پسرا هم ازتاب استفاده میکردند.


گرچه تاب معمولاً تک نفره است ولی بعضی دخترا با دوستان صمیمی دونفری تاب میخوردند.


پسر ودختری هم که نامزد بودند، بعضی وقت ها ازتاب دو نفری ( دو گُلمی) استفاده میکردند، تاب خوردن دوتا نامزد با همدیگه واقعاً دیدن داشت.


اینقدر با هم شوخی وبگو بخند داشتیم که همه حاضرین درمحل تاب خوردن را  فراموش می‌کردند بود.


یاد آن ایام بخیر.

به نقل از: سید احمد میرصادقی

 

 

۰۲ فروردين ۰۲ ، ۱۱:۵۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

در حدود ۵۰ سال پیش من و همسرم به همراه مادر خودم و مادر زن و پدر زنم در معیت سید مرتضی اورازانی عازم سفر زیارتی مشهد مقدس گشتیم و پس از یک هفته اقامت و زیارت آماده برگشتن شدیم.

در راه بازگشت در میانه های راه جهت صرف ناهار و ادای نماز در یک قهوه خانه بین راهی ایستادیم سید مرتضی مشغول نماز شد و ما هم به قهوه چی سفارش غذا دادیم پس از صرف غذا و نماز سید مرتضی از راننده ماشین سوال کرد که آقای راننده حدوداً چقدر توقف خواهیم داشت و راننده جواب داد نیم ساعت دیگر به راه می افتیم. سید مرتضی از ما جدا شد و در روی تختی که پشت قهوه خانه در زیر سایه یک درخت بود مشغول استراحت شد اما پس از لحظاتی راننده آماده حرکت شد و ما نیز فراموش کردیم که سید سوار ماشین شده است.

سید برای ما تعریف می کرد که در خواب خوشی فرو رفته بودم که ناگهان صدایی به من گفت سید بلند شو ماشین شما را افتاده و شما جا مانده اید و آن صدا سه بار تکرار شد. ناگهان از خواب پریدم و دیدم ماشین رفته و من جا مانده ام قهوه چی که مرا دید گفت:” بنده خدا سید اولاد پیغمبر پس کجا بودی ماشین شما ده دقیقه ای هست که حرکت کرده و حالا کیلومترها از این محل دور شده و من به او گفتم نگران نباش به کمک جدم به آنها میرسم و بعد پاشنه گیوه هایم را کشیدم و یک یا علی گفتم و به راه افتادم اما هرچه می رفتم جز جاده خالی و بیابان چیزی پیش روی من بود.

نزدیک به یک ساعتی بود که راه می رفتم و گاهی ماشین هایی از جاده می گذشتند تا اینکه ناگهان از دور ماشین خودمان را دیدم که توقف کرده وقتی جلو رسیدم دیدم ماشین خراب شده و راننده کاپوت را بالا زده و مشغول تعمیر است. وقتی به دوستانم رسیدم با گلایه به راننده و جعفر آقای شهرکی گفتم: آفرین اینجوری رفقا را جا می گذارید و آنها از من عذرخواهی کردند.

راننده رو به سید کرد و گفت سید به جدت قسم این ماشین تا به حال سابقه خرابی نداشته اما امروز چون شما را جا گذاشته بودیم خراب شده و هر چه می کنم روشن نمی شود سید گفت بیا سوار ماشین شو جدم شما را نگه داشته بود تا من به شما برسم و بعد به راننده گفت زود باش سوئیچ ماشین را بچرخان و ناگهان ماشین روشن شد و تمامی مسافران خوشحال و خندان صلوات فرستادند.

از آن روز به بعد ایمان و اعتقاد قلبی ما به سید دو چندان شد و او را از فرزندان به حق خاندان اهل بیت علیه السلام دانستیم .

تو دستگیر شو ای خضر پی خجسته که من   پیاده می روم و همراهان سوارانند

تو دستگیر شو ای خضر پی خجسته که من 

پیاده می روم و همراهان سوارانند

وبلاگ شهدای روستای اورازان

۰۲ فروردين ۰۲ ، ۱۱:۵۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سه تا دختر دم بخت داشتم و سخت کار می‌کردم تا عائله‌ام به راحتی زندگی کنند. اما نگران بودم که مبادا سن ازدواج دخترانم بالاتر برود و هیچ کس به خواستگاری آنها نیاید. یک روز به دخترانم گفتم بیایید برویم پیش سید مرتضی تا کلاهش را بگیرد و برای گشایش بختتان دعایی بکند، اما آنها خجالت می‌کشیدند و از این خواسته سرباز می‌زدند تا اینکه بالاخره راضی شدند و به حضور آقا سید رسیدیم. قبل از اینکه حرفی بزنیم آقا سید مرتضی فرمودند: “بروید که دعایتان مستجاب شده و کارتان به سودی درست می‌شود.” خواستیم بگوییم که سیدجان ما مشکلی داریم، اما سید دوباره تکرار کرد:” همان که گفتم بروید و نگران نباشید که مشکل شما حل می‌شود.” سه ماه از آن جریان نگذشته بود که دخترانم یکی پس از دیگری ازدواج کردند و به خانه‌ی بخت رفتند و الحمدلله همگی خوشبخت و موفق زندگی می‌کنند.

به نقل از خاطرات اقای سید شعبان میرمجیدی از اهالی روستای اورازان. کتاب خورشید اورازان

کرامات سید مرتضی میراحمدی. کتاب خورشید اورازان

وبلاگ شهدای روستای اورازان

۲۳ اسفند ۰۱ ، ۱۰:۵۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

آن شب در ماهتاب دل افروز شب گوسفندان را به چراگاه برده بودیم. من از جلوی گله می‌رفتم و مشهدی عباس رفیعی از عقب گوسفندان می‌امد که ناگاه در بیابان به چاهی عمیق به طول ۱۸متر می افتد و من هرچه منتظر ماندم خبری از مشهدی عباس نشد. پس از گذشت ساعاتی با خود پنداشتم شاید خسته شده و به چادر صحرایی برگشته و یا به منزل مراجعه کرده است، به هرحال خودش می‌آید. 

فردای آن روز وقتی اورا دیدم با گلایه گفتم: مشهدی لااقل خبر می‌دادی که می‌خواهی به منزل برگردی و مشهدی عباس چوپان در جواب با گریه گفت: ” دیشب وقتی از عقب گله می آمدم ناگاه به چاه عمیقی افتادم و در دم از هوش رفتم و پس از لحظاتی به هوش آمدم و وقتی فهمیدم که در چه مخمصه‌ای گرفتار شده‌ام با خود گفتم که من در این چاه خواهم مُرد. چون نه کسی صدایم را می‌شنود و نه کسی از این چاه خبر دارد. پس یا ابالفضلی گفتم و دوباره از هوش رفتم. در عالم بی هوشی دیدم که سه نفر سید نورانی به سمت من می‌آیند که اولی که جلوتر از آن دو نفر دیگر بود قامتی بلند و رشید داشت و دومی را هم شناختم چون سید مرتضی بود اما نفر سومی را نشناختم. سیدی که جلوتر از همه بود به سمت من آمد و فرمود: هرچه که نذر ما کرده بودی، به این سید( اقا سید مرتضی) بده!” عرض کردم اقاجان من نذر حضرت ابالفضل کرده‌ام و ایشان دوباره تکرار کردند:” گفتم که نذرت را به این سید بده” ناگهان مثل کسی که از خواب پریده باشد چشم گشودم و دیدم که در کنار چاه روی زمین افتاده‌ام و اصلا نفهمیدم که چگونه و چه کسی مرا نجات داده است” پس از این ماجرا هردو با ذکر یا جدّ سیّد مرتضی غرق در اشک و گریه شدیم. این حکایت را تمامی اهالی شنیده اند و می‌دانند. 

  نام ابالفضل شفای دلست     

 ذکر گره واکن هرمشکل‌ست 

ذکر ابالفضل چه ها می‌کند

هرچه که درد است دوا می‌کند

سکه‌ی او سکه‌ی رایج شده

بر همگان باب حوائج شده

 

منبع: کتاب خورشید اورازان. به نقل از خاطرات رحیم الله ابایی و مشهدی عباس رفیعی 

وبلاگ شهدای روستای اورازان

۲۰ اسفند ۰۱ ، ۰۹:۴۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر